اربعین حسینی رابه تمام عاشوراییان تسلیت میگوییم

از بودن خسته ام. از درک واژه ی حیات ناتوانم.در اندوه خویش غرق شده ام

سرشار از تکرارم در این سکون زندگی. سر گردان وبی پناه بر روی دایره ی کم رنگ خلقت درجا میزنم
  به نگاه آفتاب مشکوکم چرا که روزی بی رحما نه بر خورشید عالم تا ب خیره شده بود. از زلالی وصداقت آ ب بی زارم چرا که به شفافی نگاه عباس رحم نکرد.
خدایا صبورا مهربانا چهل روز است که از عاشورا میگذرد قلب جها ن دیگر نای تپیدن ندارد. پس غیرت آسمان کجا رفته؟ زمین چقدر گستاخانه هنوز به زندگی ادامه میدهد. یک اربعین از اوج نامردی میگذرد. یک اربعین است که سر امام مظلومیت بر نیزه رفت و آسمان دیده و زمین تاب آورده.
در سکوت وهم انگیز خیال بغض دلم میشکند گریه امان نگاهم را بریده است. قلبم در سینه پرپر میزند و مظلومیت عباس و اقتدار علی اصغر را آه میکشد.
خداوندا اینک باز اربعین حسین آمده است. باز عرق شرم پیشانی انسانیت را نمناک کرده است . باز بشر از وجود خویش خجالت زده میشود. و باز مثل همیشه امام رئوف و مهربان ما حسین بن علی نگاه بخشایشگر خویش را بر بشر میتاباند و بر حاجات ما آمین میگوید.
دلم دیگر از داغ علی اصغر مرده است حالا چگونه این دل میتواند در تولد دوباره زمین لبخند بزند؟ کدام تولد؟ کدام زندگی؟ کدام امید ؟ اصلا مگر میشود بعد از حسین به زندگی ادامه داد؟ نه نمیشود............
زندگی ما بعد از حسین عین محکومیت است. ای کاش از خجالت آب میشدیم تا هیچ گاه روی سیاه ما بر نگاه مادرش زهرا نیفتد. آخر هیچ جای دنیا این رسم امانت داری نیست. هیچ جای جهان این رسم اربا ب و بندگی نیست. بیایید به تمام دنیا فخر بفروشیم برای داشتن چنین اربابی . بیایید آن طور که باید لطفش را پاس داریم و حرمتش را نگاه داریم 

برای شهید مصطفی احمدی روشن و چشم روشنی خانواده اش:



امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است
یوسفی رفته است ،آری وضع کنعان، روشن است
گرچه در بزم حماسه ، هیچ جای گریه نیست
در هجوم شعله ها، تکلیف باران، روشن است
باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز
این شبستان کهن ، با نورایمان روشن است
کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟
آسمان ما که با خون شهیدان ،روشن است
مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود

زندگینامه شهید مهندس حاج بهروز پور شریفی




یکی دو روز پس از ولادت بهروز همسر اکبر آقا متوجه موضوع مسرت بخشی شده، با خوشحالی آن را به اکبر آقا خبر داد.
« اکبر آقا ! باور می کنی که سینه هایم پر از شیر شده است. خواست خدا، این بچه با خودش برکت آورده است. حالا آنقدر شیر دارم که حتی به سعید هم می رسد.» اکبر آقا با ناباوری به نوزاد نگریست: « بهروز با خودش بهروزی آورده است باید به فامیل ولیمه بدهیم.»
چشمهایش از اشک پر شد ؛ ولی آن را از همسرش که هنوز از بستر برنخاسته بود پنهان کرد. رفت تا سور و سات قربانی و ولیمه را فراهم کند. هیچ کس روز ولادت فرزند را فراموش نمی کند, حتی اگر روز ازدواجش را فراموش کند. به خود می گفت نظر خدا با ماست. این شیر علامت نعمت و برکت است که به ما رو کرده است. شیری که بیشتر از نیاز بهروز است. حتی سعید هم از آن استفاده می کند. وقایع آنچنان امیدوار کننده بودند که اکبر آقا علاوه بر مشاهده شادمانی و بهبودی همسر رنجورش با امیدواری شور و هیجان کار می کرد. و گاهی از خودش متعجب می شد. یک دستگاه جوراب بافی تهیه کرده بود و پس از بازگشت از اداره، با آن کار می کرد و به لطف خداوند و نظر او امیدوار بود.
ادامه نوشته

حاج بهروز پور شریفی فرزند ادب ،دانشجوی مبارز ، سرباز شجاع ، مهندس جنگ ،شهردار گمنام ، سنگر ساز بی سن



در جبهه حق

همسر مهندس، درباره حج بهروز و نحوه موافقت خانواده با خواستگاری می نویسد:

حاج بهروز قبل از ازدواج به حج مشرف شد، در حالی که هنوز پدر و مادر در دادن پاسخ به ایشان در شک و تردید بودند. آن سال حجاج مورد هجوم وحشیانه نظامیان عربستان قرار گرفتند و هر شب مادرم با چشمان اشکبار به صحنه های تلویزیون  نگاه می کرد و گاهی می گفت که نکند بهروز هم چیزیش شده باشد. وقتی بهروز از سفر حج برگشت دوباره به خانه ما سری زدند. مادرم به پدرم گفت شما پیامبر را خیلی دوست دارید و بهروز آقا از زیارت بیت خدا و قبر پیامبر برگشته، به خاطر پیامبر قبول کنید و پدرم گفت خوب مبارک است و این چنین دو خانواده به توافق رسیدند.

ادامه نوشته

خاطراتی از شهید مهدی باکری


خاطره اول

در بیت امام‌، مهدی را دیدم و گفتم‌: "آقا مهدی‌! خواب های خوشی برایت دیده‌اند ...‌مثل اینكه شما هم ... بله ..." تبسمی كرد و با تعجب پرسید: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: همه خبرها كه پیش شماست‌. یكی از فرماندهان گردان كه یك ماه پیش شهید شد، خواب دیده بود، در بهشت منزلی زیبا می‌سازند‌. پرسیده بود: "این خانه را برای چه كسی آماده می‌كنید؟" گفتند: "قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد‌." باز پرسیده بود: "او كیست‌؟" بعد سكوت كردم‌. مهدی مشتاقانه سر تكان داد و گفت‌: "خوب ...‌ادامه بده‌." گفتم‌: "پاسخ دادند: قرار است مهدی باكری به اینجا بیاید‌. خلاصه آقا ملائكه را خیلی به زحمت انداختی‌." سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گرایید و به آرامی گفت‌: "بنده خدا! با این كارهایی كه ما انجام می‌دهیم‌، مگر بسیجی ها اجازه دهند كه به بهشت برویم‌! جلو در بهشت می‌ایستند و راهمان نمی‌دهند‌." سپس فرو رفت و از من دور شد‌. دیگر مطمئن بودم كه مهدی آخرین روزهای فراغ از یار را سپری می‌كند‌.


خاطره دوم

روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی كه گونه‌ها و دستهای سرخ و كبودش ، حكایت از عمق سرمایی می‌كند كه در جانش رسوخ كرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد كه پالتویی برایش تهیه كند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب كه از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اطاق می‌افكند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی كه اشك از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: "چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌كه دوست بغل‌دستی من در كنارم از سرما بلرزد.


خاطره سوم

زماني كه آقاي مهدي شهردار اروميه بودند روزي باران خيلي تند مي آمد بهم گفت : « من ميرم بيرون » .
گفتم : « توي اين هوا كجا مي خواي بري » جواب نداد. اصرار كردم . بالاخره گفت : « مي خواي بدوني پاشو توهم بيا. »
بالندور شهرداري راه افتاديم تو شهر. نزديكيهاي فرودگاه يك حلبي آباد بود. رفتيم آنجا. توي كوچه پس كوچه هايش پر از آب و گل و شل . آب وسط كوچه صاف مي رفت توي يكي از خانه ها. در خانه را كه زد پيرمردي آمد دم در. ما را كه ديد شروع كرد به بدو بيراه گفتن به شهردار. مي گفت : « آخه اين چه شهرداريه كه ما داريم نمي ياد يه سري بهمون بزنه ببينه چه ميكشيم . » آقا مهدي بهش گفت : « خيلي خب پدر جان . اشكال نداره . شما يه بيل به ما بده درستش مي كنيم » « پيرمرد گفت : « بريد بابا شما هم بيلم كجا بود. »
از يكي از همسايه ها بيل گرفتيم . تا نزديكي هاي اذان صبح توي كوچه آبراه مي كنديم .

مهدی باکری فعال دانشجویی ، مبارز انقلابی ، سردار جنگ ،شهید والا مقام




به سال 1333 ه.ش در شهرستان میاندوآب در یك خانواده مذهبی و با ایمان متولد شد. در دوران كودكی، مادرش را – كه بانویی باایمان بود – از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باكری به دست دژخیمان ساواك) وارد جریانات سیاسی شد.
پس از اخذ دیپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مكانیك مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یكی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد. شهید باكری در طول فعالیت های سیاسی خود از طرف  (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل كشور فعال شود.
شهید مهدی باكری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی( رحمت الله علیه ) – در حالی كه در تهران افسر وظیفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی كرد و فعالیت های گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامیبعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحكام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزنده‌ای را از خود به یادگار گذاشت. ازدواج شهید مهدی باكری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزنده‌ای برای مردم انجام داد.
شهید باكری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گسترده‌ای را در برقراری امنیت و پاكسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعالیت های شبانه‌روزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تكلیف خویش را در جهاد با كفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبهه‌ها شد. نیز انجام داد.     

ادامه نوشته

نمايندگان اولين دوره مجلس شوراي ملي در مقابل عمارت بهارستان


صدر اعظم ، وزيران و هيات تجار كه دستخط مشروطه را در ۱۲۸۵ هجري شمسي به مجلس شوراي ملي آوردند .


دو تصوير از ورود مجاهدين مشروطه خواه به مسجد سپهسالار(۲۳ تير ۱۲۸۸)


استقرار توپهاي دولتي در شهر تبريز در جريان انقلاب مشروطه




موضوع:كاپيتولاسيون
مرجع صدور:ساواك
تاريخ:5 دى 1342
توضيحات:سند زير مجوز استفاده امريكاييها از امتياز «كاپيتولاسيون» در ايران است

از نهضت ملي شدن نفت تا كودتا

از نهضت ملي شدن نفت تا كودتابعد از انتخابات مجلس شانزدهم در پاييز 1328 و بهار 1329، با تشكيل فراكسيون اقليت «مليون‌» به رهبري دكتر محمد مصدق‌، فرصت مناسبي براي طرح مطالبة ديرين خلع يد استعمار پير انگليس از ثروت ملي نفت و اوج‌گيري مبارزات استقلال‌خواهانه و ضداستعماري ملت ايران فراهم آمد. سال 1329 در پي بازگشت آيت‌الله كاشاني از تبعيد لبنان و استقبال پرشكوه مردم و گروههاي سياسي ملي و تقويت پايگاه اجتماعي جبهه ملي‌، قيام عمومي عليه شركت نفت انگليس گسترش يافت‌.

ادامه نوشته